سالها بود که قرآن را تلاوت میکردم و از معارف آن بهره میبردم، به ویژه در ماه مبارک رمضان که بهار(1) و زمزم جوشان قرآن است. آن زمان که دشت تفتیده و عطشناک روحم، از باران قرآن سیراب میشد، به یاد تشنگانی میافتادم که در کنار کوثر جوشان قرآن نشسته بودند و از شدت عطش میسوختند، امّا به دنبال این مایه حیات نبودند.
از این رو با خود میگفتم:
ـ راستی اگر قرآن نور است(2)، چرا از آن بهرهمند نشویم؟!
ـ اگر قرآن خوان گسترده الهی است(3)، چرا از نعمتهایش استفاده نکنیم؟!
ـ اگر بهترین نسخه شفابخش است(4)، چرا دردهای جانمان را با آن درمان نکنیم؟!
ـ اگر برای تدبر و تفکر نازل شده است(5)، چرا در آن تدبر ننماییم؟!
ـ اگر عهد و پیمان الهی است(6)، چرا از مضمون آن بی اطلاع باشیم؟!
ـ اگر کتاب هدایت است(7) چرا از هدایتهای آن بهرهمند نشویم؟!
ـ اگر بهترین موعظه است(8)، چرا با پندهایش جانمان را صیقل نزنیم؟!
ـ اگر برای تذکر است(9)، چرا متذکر و متنبّه نشویم؟!
ـ اگر در فتنهها بهترین پناهگاه است(10)، چرا در فتنههای آخرالزمان به آن پناه نیاوریم؟!
ـ اگر صراط مستقیم است(11)، چرا در راه قرآن نباشیم؟! و چرا راههای دروغین را صراط مستقیم بدانیم؟!
ـ ...
بر این اساس، در این سلسله نوشتار، برآنیم تا از کوثر همیشه جوشان قرآن به قدر وسع و گنجایش ظروف فکری خود بهره گیریم و در هر بخش، نکاتی را تحت عنوان «معارفی از قرآن» فرا روی شما خوانندگان ارجمند نهیم.
1ـ شناختِ اجمالی معارف بلند قرآنی برای کسانی که به دنبال آشنایی با قرآناند و توانایی خواندن همه تفاسیر را ندارند؛
2ـ انتخاب مطالبی که به عنوان مباحث علمی در جامعه مطرح است؛
3ـ ژرفکاوی در مباحث، با طرح پرسشهای مناسب و پاسخ گفتن به آنها؛
4ـ به روز بودن مباحثِ انتخابی از قرآن جاویدان.
قرآن با نام رحمان و رحیم خداوند آغاز شده است، و این نشانه گستردگی رحمت در شریعت اسلام است و پیام آن این است که هر چه در قرآن آمده، تجلّی رحمانیّت (عام) و رحیمیّت (خاص) الهی است.(12)
به اعتقاد شیعه بسم اللّه الرحمن الرحیم 114 بار نازل شده است، هر چند در آغاز سوره برائت، بسم اللّه الرحمن الرحیم، وجود ندارد، در سوره نمل 2 بار بسم اللّه الرحمن الرحیم آمده است.(13)
بسم اللّه الرحمن الرحیم در هر سوره جزء همان سوره است و آیه اوّلِ سوره محسوب میشود و به نیّت همان سوره هم باید تلاوت شود. هیچ آیهای در قرآن به مقدار بسم اللّه الرحمن الرحیم، تکرار نشده است؛ اما اهل سنت بر این باروند که این آیه، یک بار بیشتر نازل نشده است و اگر آن را در آغاز سورهها مینویسند از باب تیمِّن و تبرک است؛ از این رو در قرآنهای چاپ شده آنها، بسم اللّه الرحمن الرحیم، جز در سوره حمد شماره ندارد. آنها در نماز هم، غیر از سوره حمد، بسم اللّه الرحمن الرحیم نمیگویند.
فاتحة الکتاب میگویند؛ چون سوره حمد در آغاز قرآن است و افتتاح قرآن با آن سوره مبارک است. امّا چرا قرآن با سوره حمد شروع شده است؟ گفته شده چون برنامه پیامبر ـ صلی اللّه علیه و آله و سلم ـ ، نخست آشنا کردن مردم با خدا، و سپس متوجه کردن آنها به قیامت و رستاخیز است ... و این دو (خدا شناسی و معاد) در این سوره آمده است.(14)
به سوره حمد «سبع المثانی» میگویند؛ چون این هفت آیه، به سبب اهمیتش دوبار بر پیامبر اکرم ـ صلی اللّه علیه و آله و سلم ـ نازل شده است. یا به این دلیل که این هفت آیه در هر نماز، دوبار خوانده میشود.(15) یا به سبب اینکه، این هفت آیه دارای دو بخش است: نیمی از آن حمد و ثنای الهی و درباره خداوند است و نیمی از آن تقاضای بندگان از خداوند است. احتمالات دیگری نیز گفته شده است.(16)
این نام ـ سبع المثانی ـ از آیه 87 سوره حجر گرفته شده است: «لَقَدْ آیتناکَ سَبْعا مِنَ المَثانی»(17)
آیات آغازین سوره بقره به بیان صفات متقین میپردازد و آنها را این گونه معرفی میفرماید:
1ـ به عالم غیب ایمان دارند «یؤمنون بالغیب»؛
2ـ نماز را به پا میدارند «یقیمون الصلاة»؛
3ـ از آنچه خدا به آنان ارزانی داشته، انفاق میکنند «ممّا رزقناهم ینفقون»؛
4ـ به قرآن و دیگر کتابهای آسمانی ایمان دارند «یؤمنون بما انزل الیک و ما انزل من قبلک»؛
5ـ به قیامت باور دارند «بالاخرة هم یوقنون»؛
6ـ هدایت الهی شامل حال آنان است «اولئک علی هدیً من ربّهم»؛
7ـ رستگارند «اولئک هم المفلحون»؛
در ادامه به بیان صفات مفسدین پرداخته، میفرماید:
1ـ ایمان نمیآورند «لا یؤمنون»؛
2ـ بر اثر اعمال زشتشان خداوند بر گوش و دلشان مهر گمراهی زده است «ختم اللّه علی قلوبهم و علی سمعهم»؛
3ـ عذاب الهی در انتظار آنهاست «و لهم عذابٌ الیمٌ»
4ـ به دروغ، اظهار ایمان میکنند «ما هم بمؤمنین یخادعون اللّه»؛
5ـ بیمار دلاند «فی قلوبهم مرض»؛
6ـ به دروغ، مدعی اطلاحطلبیاند و در حقیقت مفسدند «قالوا انما نحن مصلحون الاانّهم هم المفسدون»؛
7ـ انسانهای متکبری هستند «قالوا انؤمن کما آمن السفهاء الا انهم هم السفهاء».
«وَ اِنْ کُنْتُمْ فی رَیبٍ مِمّا نَزلّنا عَلی عَبدنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ وَ ادْعُوا شُهدائَکُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إنْ کُنْتُمْ صادِقینَ»
«اگر درباره آنچه بر بنده خود (پیامبر) نازل کردهایم شک و تردید دارید، دست کم سورهای همانند آن بیاورید و اگر راست میگویید، گواهان خود را غیر از خدا بر این کار دعوت کنید.»
قرآن همه کسانی را که در صحت و معجزه بودنش تردید دارند(18) به مقابله دعوت کرده است که در تفسیر به آن «تحدّی»(19) میگویند. قرآن به صراحت اعلام کرده است: اگر میگویید این قرآن معجزه نیست و دروغ است مثل آن را بیاورید،(20) و در جای دیگری میفرماید: اگر راست میگویید، ده سوره مثل آن را بیاورید،(21) و سرانجام میفرماید: اگر میتوانید، سورهای همانند آن بیاورید.(22)
این مبارزه، تنها مبارزه ادبی یا مذهبی نبود؛ بلکه مبارزه سیاسی، اقتصادی و اجتماعی بود؛ مبارزهای که همه چیز، حتی موجودیّت آنها در گرو همین مبارزه بود. حال وقتی آنها در مقابل قرآن زانو زدهاند و نتوانستند همانند آن را بیاورند، معجزه بودن قرآن روشنتر میشود.
این آیات، منحصر به زمان و مکان خاصی نیست و تمام جهانیان و مراکز علمی دنیا را به این مبارزه دعوت میکند و هیچ گونه استثنایی در آن وجود ندارد. هم اکنون نیز قرآن به تحدّی خود ادامه میدهد.
پرسش: از کجا معلوم که از صدر اسلام تا کنون، مثل قرآن نیاورده باشند؟
پاسخ: نظری اجمالی به تاریخ اسلام، پاسخ این پرسش را روشن میکند. در کشورهای اسلامی در زمان پیامبر ـ صلی اللّه علیه و آله و سلم ـ و پس از او، حتی در خود مکه و مدینه، مسیحیان و یهودیان سر سخت متعصبی میزیستند که برای تضعیف مسلمانان از هر فرصتی استفاده میکردند و به علاوه، در میان مسلمانان، جمعی مسلماننما که قرآن مجید آنها را منافق نام نهاده است، زندگی میکردند. این دسته از منافقان و آن عدّه متعصب و سرسخت، به دقت، مراقب اوضاع مسلمین بودند و از هر جریانی که به زیان مسلمانان بود استقبال میکردند. آنها اگر به چنین کتابی دسترسی پیدا میکردند، برای درهم شکستن مسلمانان تا آنجا که میتوانستند میکوشیدند یا دست کم در حفظ و نگهداری آن کتاب کوتاهی نمینمودند.(23)
از بین کسانی که معارض قرآن شمرده شدهاند(24)، فقط از «مسیلمه کذّاب» که به دروغ ادعای نبوت و پیامبری داشت، جملاتی نقل شده است که آن قدر زننده و بیمعناست که شایان مقایسه با قرآن نیست. او درباره قورباغه و صدای او، لقمههای چرب و خیر و نان جملات بیربطی به هم بافته و در مقابل سوره «والذاریات» مطرح کرده است.
پرسش: طبق قاعده عقلی «عَدَمُ الوجدان لا یدلُّ علی عدم الوجود»، نیافتن، دلیل بر نبودن همانند قرآن نیست؟
پاسخ: 1ـ همان گونه که نیافتن دلیل بر نبودن نیست، دلیل بر بودن هم نمیباشد. پس نیافتن همانندِ قرآن، اثبات نمیکند بوده و به ما نرسیده است.
2ـ با توجه به شواهد و قرائنی همچون حساسیت مسئله و حیاتی بودن آن برای مشرکان و منافقان، و دقت و سرسختی مخالفان برای یافتن نقطه ضعفی در مسلمین، در مییابیم که کسی نتوانسته است همانند قرآن را بیاورد.
3ـ قاعده فوق در جایی است که فحص و تحقیقِ کافی، انجام نشده باشد؛ اما اگر تفحص کامل، انجام شد، نایافتن، دلیل نبودن است؛ مثلاً اگر وجود بیماری خاصی محتمل باشد، و در هر جا که احتمال بروز این بیماری باشد، تحقیق شود و یافت نشود، میتوان گفت این بیماری وجود ندارد.
بنابراین با تحقیق تاریخی به جرأت میتوان گفت: اگر سورهای در مقابل قرآن آورده بودند، حتما وجود میداشت و چون هم اکنون یافت نشده است، پس حتما کسی نتوانسته همانند قرآن بیاورد. گذشته از اینکه خداوند فرموده است: «ما قرآن را نازل کردهایم و خود آن را حفظ میکنیم.»(25)
«اَلذینَ یَنقضُونَ عَهْداللّهِ مِنْ بِعْدِ میثاقِهِ وَ یَقْطَعُونَ ما أَمرَاللّهُ بِهِ اَن یُوصَلَ وَ یُفسِدوُنَ فِی الأرْضِ اُولئکَ هُمُ الْخاسِرونَ»
«فاسقان کسانیاند که پیمان خدا را، پس از آن که محکم ساختند میشکنند و پیوندهایی را که خدا دستور داده برقرار سازند، قطع مینمایند و در جهان فساد میکند. اینها زیان کاران اند.»
از دیدگاه قرآن چه کسانی فاسقاند؟
کسانی که این سه صفت را دارا هستند:
1ـ عهد شکن (عهد ازل)؛
2ـ قطع رحم کننده؛
3ـ فساد کننده در زمین.
پرسش: عهد و پیمان الهی دارای چه مضمونی بوده و در کجا این پیمان از ما گرفته شده است؟
پاسخ: این عهد و پیمان در عالمی به نام عالم «ذر»(26) از همه انسانها گرفته شده و مضمون آن عبارت است از:
1ـ خدا شناسی (توحید)؛(27)
2ـ پیامبر شناسی (نبوت)؛(28)
3ـ امام شناسی (امامت)؛(29)
4ـ دشمن شناسی (مخالفت با شیطان)؛(30)
5ـ رفتار شناسی (عبودیت).(31)
پرسش: این پیمان چگونه و با چه هدفی گرفته شده است؟
پاسخ: این پیمان تکوینی است نه رسمی و قانونی. حضرت علی ـ علیه السلام ـ در این باره میفرماید:
«خداوند پیامبرانش را فرستاد تا از آنها بخواهند که به پیمان فطری خویش عمل کنند.»(32)
این جمله گواه است که مقصود از عهد و پیمان خداوند، همان استعدادهایی است که خداوند در نهاد بشر قرار داده که او را پرستش کنند و از دنباله روی هوا و هوس بپرهیزند.(33)
این پیمانگیری به صورتهای دیگری هم بیان شده است.(34)
اما اهداف این پیمان عبارت است از:
1ـ تثبیت معرفت در دلها، تا خداشناسی فطری شود؛(35)
2ـ رفع غفلت، از آنچه در این عالم ـ عالم ذر ـ گذشته است؛(36)
3ـ نفی تبعیت و تقلید کورکورانه از گذشتگان، تا کسی نگوید پدران ما مشرک بودند، ما هم مشرک شدیم.(37)
پرسش: چرا این عهد و پیمان را به خاطر نداریم؟
پاسخ: عوامل فراموشی این عهد و پیمان سه چیز است:
1ـ غفلت از یاد خدا؛ 2ـ گناهان؛ 3ـ آمدن به این عالم دنیوی و مادی.
«وَ اذْ قالَ رَبُّکَ لِلملائکةِ اِنّی جاعِلٌ فِی الأرضِ خَلیفَةً قالُوا أَتَجْعلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فیها وَ یَسْفِکُ الّدماءَ وَ نَحْنُ نُسَّبِحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَّدِسُ لَک ...»
«هنگامی که پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در روی زمین جانشین و حاکمی قرار خواهم داد، فرشتگان گفتند: آیا کسی را در زمین قرار میدهی که فساد و خونریزی میکند، حال آنکه ما تسبیح و حمد تو را به جا میآوریم. پروردگار فرمود: من حقایقی را میدانم که شما نمیدانید ... .»
در این آیات خداوند با اشاره به خلقت حضرت آدم، او را جانشین خویش در زمین معرفی میکند و به علوم و دانشهایی که به آدم داده است اشاره میفرماید و پس از آن، به فرشتگان دستور میدهد در برابر آدم فروتنی کنند.
پرسش: چرا از بین همه موجودات، انسان، «خلیفة اللّه» شد؟!
پاسخ: میدانیم خلیفه یا جانشین، به حکم عقل، باید از دیگر افراد در دارا بودن صفات و کمالات، به کسی که جانشین او میشود، نزدیکتر باشد. در جهان هستی، انسان از همه موجودات (حتی فرشتگان) به خداوند نزدیکتر بوده است و دارای کمالات بیشتری میباشد. انسان موجودی است در ظاهر، خطا کار، و خون ریز، که این مسئله مبنای قضاوت ملائکه قرار گرفت؛ اما اگر به خوبی دقت کنیم خواهیم دید همان چیز که به ظاهر در انسان نقص، به شمار میآید، و زمینه ساز قضاوت اشتباه ملائکه شده، در حقیقت امتیاز انسان است.
آری به همین دلیل که در انسان زمینه گناه و عصیان و سقوط است، امکان و رشد و صعود به مقام خلیفة اللّهی نیز هست؛ چون داشتن هر دو صفتِ خوب و بد و سپس گرفتار صفات زشت نشدن، از علّو مرتبه خبر میدهد. دیگر موجودات، تک بعدیاند. حیوانات، پایینتر از انساناند.
در آنها فقط خشم و غضب و شهوت و حرص و ... وجود دارد. ملائکه، هر چند در ساختار وجودی مجردند و از این جهت، بالاتر از انساناند، کارشان فقط عبادت است و از آنها کاری جز عبادت و تسبیح و تقدیس و اطاعت الهی برنمیآید.(38) امّا انسان هم خواستههایِ حیوانی، همانند خشم، غضب، شهوت و حرص را داراست و هم انگیزههای الهی و فرشته خویی، همچون تسبیح، تقدیس، عبادت، عشق و محبّت را.
آدمیزاد طرفه معجونی است، کز فرشته سرشته وز حیوان*** گر رود سوی این بُوَد بِه از این، ور رود سوی آن شود پس از آن
بنابراین، هر چند فرشتگان در ساختار وجودی از انسان بالاترند، چون کارشان بر اساس سرشت عبادی آنهاست و امکام معصیت در آنها نیست، عبادتشان، ارزش عبادتهای انسان را ندارد و درست به همین سبب است که بر آدم سجده کردند. همیشه سجده شونده بالاتر از سجده کننده است؛ از این رو ملائکه در بعضی از روایات، به عنوان خدمتگزار انسانها مطرحاند.(39)
پرسش: آیا سجده فرشتگان و خدمتگزاری آنها برای همه انسانهاست، یا تنها برای خوبان است؟!
پاسخ: آنچه از مجموعه تعالیم دینی، اعم از آیات و روایات و سخنان بزرگان دین به دست میآید، با وجود احتمالات بسیار(40)، این است که سجده ملائکه، بر آدمیّت حضرت آدم بوده است؛ یعنی بر فضائل و کمالات نهفته در آدم، نه به جسم خاکی او. به همین سبب امر به سجده پس از دمیدن روح در آدم بود نه پیش از آن.(41) خدمتگزای ملائکه هم برای کسانی است که در حقیقت، آدم باشند، نه اینکه تنها جسم انسانی را دارا باشند.
گر به صورت آدمی انسان بُدی *احمد و بوجهل هم یکسان بُدی(42)
و آدمیت و حقیقت انسان به فضائل و کمالات و مظهریّت اسماء اللّه اوست:
ای برادر تو همان اندیشهای *مابقی خود استخوان و ریشهای
گر گل است اندیشه تو گلشنی *ور بُوَد خاری تو هیمه گلخنی(43)
کجا ملائکه بر انسانهای آلوده و شهوت پرست سجده میکنند؟ آنها شایسته نام انسان نیستند تا چه رسد به سجده و کرنشِ ملائکه در مقابلشان. این گروه از لحاظ آماری انسان اند نه در حقیقت.
«گروهی که از لحاظ آمار و ارقام به عنوان بشر محسوب میشوند و از جهت سیرت و سنّت انسان نیستند، سهمی از خلافت بالفعل خدا نخواهند داشت ... آیاتی که رذائل نفسانی و افعال نکوهیده این گروه را یادآوری میکند و پیامدهای تلخ آنها را بازگو میکند، زیاد است، آنچه در اینجا مورد عنایت است، این است که خلیفه خدا مَسجُودٌ له ملائکه است و گروهی که ملعون(44)، مضروب(45)، مأخوذ و مفلول(46) ملائکهاند، هرگز مسجودٌ لَه نخواهند بود. نتیجه آن که این گروه خلیفه خداوند نیستند.»(47)
ملائکه به حسب بعضی از آیات، خدمتگزارمؤمنان واقعیاند که ایمان به خدا آوردهاند و در این راه، استقامت به خرج دادهاند.(48)
در حدیثی پیامبر اکرم ـ صلی اللّه علیه و آله و سلم ـ مؤمنان واقعی را مشخص نموده است. آن حضرت وقتی حضرت علی ـ علیه السلام ـ پرسید: «یا رسول اللّه، شما بالاترید یا جبرئیل؟» فرمود:
«یا علی، خداوند متعال، انبیا و مرسلین را بر تمامی ملائکه برتری داده است و مرا بر همه انبیا و رسولانش؛ یا علی، نه تنها من بالاترم، بلکه شیعیان ما از ملائکه بالاترند؛ چون ملائکه خادم ما و شیعیان ما هستند.»(49)
این است مقام آدمیّت! اما اکثر انسانها از آن غافلاند. به تعبیر دلنشین طاهر دلسوخته همدانی (ره):
دلا غافل زسبحانی چه حاصل *مطیع نفس و شیطانی چه حاصل
بُوَد قدر تو افزون از ملائک *تو قدر خود نمیدانی چه حاصل(50)
کوتاه سخن اینکه خلیفه الهی باید همچون خدایش، دارای اسماء حسنا و صفات عُلیا باشد؛ باید از نقص و عیب و شرّ و فساد، پاک باشد تا شایسته خلیفه شدن باشد و گرنه باید گفت: «خاک کجا و عالم پاک کجا؟!»(51) و شاید به همین سبب است که خداوند در آغاز آفرینش، به انسان اسماء الهی را تعلیم فرمود،(52) تا همان گونه که خود عالم و دارای اسماء حسنا و صفات علیاست و عالم غیب و نهان است، خلیفهاش هم آن گونه باشد.
پرسش: آیا انسان میتواند دارای اسمای الهی شود؟ آیا اینکه از ما خواسته شده به اخلاق و صفات الهی متصف شویم،(53) شدنی است؟
پاسخ: اولاً اگر شدنی نبود، روایات از ما نمیخواستند که به آداب الهی، متصف شویم؛ بلکه معنای خلیفه خدا بودن این است که خلیفه، این صفات را داشته باشد.
ثانیا راه آن را قرآن کریم بیان فرموده است:
«وَ لیْعفُوا وَلْیَصْفَحُوا ألا تُحِبُّونَ أنْ یَغْفِر اللّه لَکُمْ»
«پس باید عفو و گذشت داشته باشید، آیا دوست ندارید خداوند شما را ببخشد؟!»(54)
یکی از صفات خداوند، غفور و با گذشت بودن خداوند است. اگر میخواهیم خداوند با صفت گذشت خود با ما رفتار کند، ما نیز باید در این دنیا با بندگان خدا با گذشت رفتار کنیم. اگر میخواهیم فردای قیامت، خداوند آبروی ما را نبرد، ما نیز باید در این دنیا نسبت به دیگران «ستّار العیوب» و پرده پوش باشیم؛ آن گونه زندگی کنیم که در بین مردم به گذشت و پرده پوشی مشهور باشیم. در این صورت دارای دو صفت الهی «غفّار» و «ستّار» شدهایم؛ البته ستّار و غفّار بودن انسان به حد ستّار و غفار بودن خداوند نیست.
«معیار خلافت نه تنها علم به اسماء، بلکه علم به همه اسماء است؛ یعنی خلافت مطرح شده در آیه محل بحث مظهریت همه صفات با حفظ مراتب آن است ... خلیفه خداوند ... باید دارای این اوصاف باشد و گرنه در محدوده جهل و ضعف و غیبت، به همان نسبت از خلافت الهی خبری نیست. به همین لحاظ فرشتگان، شایسته خلافت خدا نیستند؛ زیرا آنها مظهر بعضی از اسماء الهی هستند نه همه آنها.»(55)
پرسش: انسان از چه راهی میتواند به این مقام والای خلیفة اللّهی برسد؟
پاسخ:
در هر کاری انسان به معرفت و بینش نیاز دارد، و در مسائل اعتقادی و الهی بیشتر. از این رو گام نخست برای رسیدن به این مقام، شناخت مقصد است. در حدیثی از قول خدای تعالی آمده است:
«کُنْتُ کنزا مخفیا فَاَحببتُ ان اُعرف و خلقتُ الخْلقَ لِکَیْ اُعْرَفُ.»
«من گنجی پنهان بودم، دوست داشتم شناخته شوم، خلایق را آفریدم تا شناخته شوم.»
مفهوم حدیث آن است که شناخت خداوند برای خلق، وسیله تکامل آنهاست. بندگان باید ذات خداوند را که منبع همه کمالات است بشناسد، خود را با کمالات او تطبیق دهند، و پرتوی از آن را در وجود خویش فراهم سازند تا جرقّهای از آن صفات کمال و جلال در وجودشان بدرخشد که تکامل و قرب به خدا [و جانشینی او در زمین] جز از طریق تخلّق به اخلاق او ممکن نیست، و این تخلّق، فرع بر شناخت و معرفت است.(56)
اگر انسان خود را به خوبی بشناسد، خود را، عین نیاز و حاجت به پروردگار خود میبیند و میفهمد چارهای جز تسلیم و عبودیت ندارد و آن را برای خویش بالاترین کمال میبیند و همیشه به این سخن زیبای حضرت علی ـ علیه السلام ـ مترنم خواهد بود:
«الهی کَفی بی عِزّا أنْ اکون لَکَ عَبْدا.»
«خدایا این عزّت و سربلندی مرا بس که بنده تو باشم.»(57)
زمانی که انسان به عبودیت خود واقف شد، از سرِ عشق و رضا به اطاعت که برترین وظیفه اوست، تن در میدهد که ثمره آن رسیدن به مقام خلافت الهی است.
خداوند متعال در حدیث قدسی میفرماید:
«بنده من! مرا اطاعت کن تا تو را مثل خودم قرار بدهم؛ من هر چه اراده کنم همان میشود، تو نیز هر چه اراده کنی، همان بشود.»
آنچه معرفت و عبودیت و اطاعت را به سرانجام میرساند، استقامت و ثبات قدم است. انسان باید سالها تلاش کند تا یکی از اسماء و صفات الهی را دارا شود؛ بلکه انسان آن اسماء الهی را داشته، ولی بر اثر گناه و عصیان و خلقت مادی از آن بی خبر است. پس باید بکوشد تا آن را دوباره به خاطر آورد. استقامت همان گمشدهای است که قرآن، آن را سبب نزول ملائکه میداند و میفرماید:
«آنها که گفتند پروردگار ما خداست و در این راه استقامت کردند، فرشتگان بر آنها نازل میشوند و به آنها میگویند: نترسید و نگران نباشید و شما را به بهشت جاودان بشارت باد.»(58)
در آیه دیگری استقامت را سرچشمه خیرات و برکات معرفی میکند:
«اگر بر طریق و راه اسلام و هدایت، ثابت قدم بمانند و استقامت از خود نشان دهند، آب گوارای علم و دانش و برکات را روزی آنها میکنیم.»(59)
استقامت همان گنج بیپایانی است که حضرت علی ـ علیه السلام ـ به آن سفارش و تشویق میکند و میفرماید:
«الاستقامةُ، الاسْتِقامَةُ، ثُمَّ الصَّبرُ، الصّبرُ، ... ای مردم ... استقامت کنید، استقامت! پس از آن صبر نمائید، صبر!»(60)
این مسئله را استاد علامه حسن زاده آملی (دام عزه) در قالب شعری چنین آورده است:
رباید دلبر تو دل، ولی آهسته آهسته *مراد تو شود حاصل، ولی آهسته آهسته
سخن دارم زاستادم، نخواهد رفت از یادم *که گفتا حل شود مشکل، ولی آهسته آهسته
تحمّل کن، که سنگ بیبهایی در دل کوهی *شود لعل بسی قابل، ولی آهسته آهسته
مزن از ناامیدی دم که یک طفل دبستانی *شود دانشور کامل ولی آهسته آهسته(61)
5ـ عدم پرهیز از معصیت و گناهان همچون خار و خاشاک، یا همچون گرد و غبار(62)، حقایق و داراییهای انسان را میپوشاند؛ بلکه همچون کوه سنگی، سعادتِ نهفته در جان آدمی را دفن میکند و خرمن هستی انسان را به آتش میکشد.
انسانی که مظهر اسماء و صفات الهی است(63)، انسانی که دارای صفات خدای خود است، انسانی که در آغازین دَمِ خلقت، از طریق تعلیم الهی، به همه اسماء اللّه آگاه شده(64) و در عالم «ذر» با توجه به آن دانستهها، به توحید و نبوت و امامت و پرهیز از معصیت وعده داده است(65)، اکنون بر اثر هوا و هوس و افتادن به دام گناه و معصیت، از آن گنج نهان غافل شده است. او باید با پرهیز از معصیت و با اطاعت و استقامت، آن گنج نهان را آشکار کند، تا بنگرد که خلیفه کامل الهی است؛ عالِم به همه اسماء الهی است؛ هر چند، از آن غافل بوده و آنچه خود داشته از بیگانه تمنا کرده است.
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد *آنچه خود داشت زبیگانه تمنا میکرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است *طلب از گمشدگان لب دریا میکرد
بیدلی در همه احوال خدا با او بود *او نمیدیدش و از دور خدایا میکرد(66)
پرسش: اگر فرشتگان به حقایق عالم آگاه نبودند ـ همان گونه که خود به آن اعتراف نمودند ـ(67) از کجا میدانستند انسان در زمین طغیان و خون ریزی میکند؟(68)
پاسخ: چند احتمال در این باره گفته شده است:
1ـ از نحوه خلقت انسان که از خاک آفریده شده، و اینکه به اقتضای بُعد مادیاش گناه و معصیت خواهد داشت، فرشتگان به این مسئله پی بردند و این مطلب واضحی است.(69)
2ـ خداوند آینده انسان را برای ملائکه شرح داد و آنها دریافتند که آینده انسان با گناه و تباهی همراه است.(70)
3ـ انسانهای پیش از آدم که نسل آنها منقرض شده بود، سوء رفتار داشتند و اهل گناه و طغیان بودند.
به همین سبب، فرشتگان به انسان بدگمان شده بودند؛ زیرا از احادیث برمیآید حضرت آدم ـ علیه السلام ـ آخرین نسل آدمها و به اصطلاح آدمِ خاتم است؛ چه اینکه پیامبر ما، پیامبر خاتم و از نسل آدم خاتم است؛ همان گونه که امام ما، حضرت بقیة اللّه (عج) امام خاتم از نسل پیامبر خاتم و در سلسله اولاد آدم خاتم است. حضرت امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمودند:
«قبل از آدم خاتم هزار هزار عالم و هزار هزار آدم بوده است و ما از نسل آدم خاتم هستیم.»(71)
برای این دسته از روایات احتمالات دیگری نیز گفته شده است.(72)
پرسش: با توجه به اینکه سجده عبادت است، چگونه برای غیر خدا رواست؟
پاسخ: 1ـ سجده ذاتا عبادت نیست؛ بلکه اگر به انگیزه پرستش باشد، عبادت است، و ممکن است برای احترام باشد؛ مثل سجده برادران و پدر و مادر یوسف بر آن حضرت.(73)
2ـ آدم مسجودله است نه قبله و مسجودالیه(74)؛ یعنی سجده بر آدم بود نه اینکه سجده برای آدم باشد، همان گونه که سجده بر مُهر است امّا برای خدا نه برای مُهر.
3ـ بر اساس بعضی از روایات، منظور از سجده، تحیّت و سلام بوده است.(75)
4ـ سجده به معنای خضوع است نه پرستش.(76)
5ـ سجده تشریعی نبوده است تا مشکل فوق پیش بیاید و تکوینی هم نمیباشد؛ چون امر تکوینی قابل عصیان نیست؛ بلکه سجده جنبه تمثیلی دارد.(77)
«وَ قلنا یا آدمُ اسْکُن انتَ و زوجکَ الجنّةَ... فَتَلقّی آدمُ مِنْ رِّبِّهِ کلماتٍ فَتابَ عَلیهِ اِنّهُ هُوَ التَّوّابُ الرّحیمُ»
«و گفتیم: ای آدم! خود و همسرت در این باغ سکونت گیرید و از هر کجای آن خواهید، فراوان بخورید؛ ولی به این درخت نزدیک مشوید که از ستمکاران خواهید بود. پس شیطان هر دو را از آن بلغزانید و از آنچه در آن بودند ایشان را به در آورد، و فرمودیم: فرود آیید، شما دشمن همدیگرید، و برای شما در زمین قرارگاه، و تا چندی [مایه[ برخورداری خواهد بود. سپس آدم از پروردگارش کلماتی را دریافت نمود، و خدا بر او ببخشود، آری اوست که توبهپذیر مهربان است.»
با توجه به اینکه حضرت آدم ـ علیه السلام ـ از انبیاء بزرگ الهی است و پیامبران همه معصوماند (این مسئله، از مسلّمات و محکمات اعتقادی ماشیعیان است)، گناه در اینجا و موارد مشابه آن در قرآن، باید به گونهای معنا شود که با عصمت انبیا منافات نداشته باشد. از این رو غالب مفسّران و اهل کلام گفتهاند: مراد ترک اولی است؛ یعنی اگر آن کار را انجام نمیداد، بهتر بود، نه اینکه انجام آن گناه باشد.
برخی گفتهاند: گناهِ اصطلاحی مورد نظر نیست؛ چون در آن زمان، هنوز شریعت و آیین نازل نشده بود تا مخالفت و معصیت معنا داشته باشد.
در اینکه بهشتی که حضرت آدم ـ علیه السلام ـ در آن استقرار داشته، در کجا بوده است، بین مفسّران و صاحب نظران اختلاف است؛ گروهی آن را به بهشت موعود تفسیر کردهاند. برخی آن را یکی از باغهای زیبا و با صفای زمین دانستهاند.(78) دستهای از محققین آن را بهشت برزخی میدانند تا مسئله هبوط و تکلیف معنا پیدا کند.(79)
خداوند شیطان را شیطان نیافرید، بلکه او خود این راه را برگزید؛ آن هم به سبب غرور و تکبر و قدرتی که ذاتاً داراست.
شیطان در لغت به موجودی موذی و شرور اطلاق میشود و در بعضی روایات به میکروب، شیطان گفته شده است. حضرت امام خمینی (ره) به حق به آمریکا لقب شیطان بزرگ داده است. ابلیس همان موجود متمرّد و سرکشی است که بر اثر عصیان و تکبرش از درگاه الهی رانده شد. کار شیطان و ابلیس فریب و گمراهی است.
پرسش: اگر رسالت شیطان فریب و گمراهی است چرا خداوند متعال او را آفرید؟
پاسخ: 1ـ شیطان خود، فریب و گمراهی را انتخاب کرد، نه اینکه خداوند او را برای فریب آفریده باشد. به دلیل اینکه او سالها خداوند را عبادت کرده بود و جزء مقربان الهی شده بود.
2ـ خداوند شیطان را شیطان نیافرید، بلکه او خود این راه را برگزید؛ آن هم به سبب غرور و تکبر و قدرتی که ذاتا داراست؛ چون از جنس جنّ است تواناییهای ذاتی دارد. عمر جاودان را هم از خداوند خواست و خداوند این خواستهاش را پذیرفت و آن را پاداش عبادتهایش قرار داد.
3ـ از دیدگاه نظام احسن و نظام کلّ، وجود شیطان و ابلیس بد نیست؛ بلکه خوب است و برای عالم ضروری میباشد؛ زیرا تا شیطان و نیروی وسوسه کنندهای نباشد و انسان با او مخالفت نکند به کمال لازم نمیرسد؛ چه اینکه پیشرفت و ترقی و تکامل، همواره در میان تضادها صورت میگیرد.(80)
ادامه دارد
1ـ امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: «هر چیزی بهاری دارد و بهار قرآن ماه مبارک رمضان است.» بحارالانوار، ج 92، ص 213، ح 9.
2ـ «قَد جائکم مِنَ اللّه نورٌ وز کِتابٌ مُبینٌ» سوره مائده (5) آیه 15.
3ـ قال رسول اللّه ـ صلی اللّه علیه و آله و سلم ـ : «القرآنُ ماْدبةُ اللّه؛ قرآن سفره گسترده نعمت الهی است.» بحارالانوار، ج 92، ص 19.
4ـ «نُنَزِّلُ مِنَ القرآن ما هُو شفاءٌ وَ رَحمَةٌ للمؤمنین» سوره اسراء (17) آیه 82.
5ـ «افلا یتدبّرونَ القرآنَ» سوره نساء (4) آیه 82.
6ـ قال علی ـ علیه السلام ـ : «علیک بتلاوة القرآن ... فانّهُ عهدٌ من اللّه الی خلقه.» من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 65.
7ـ «انّ هذا القرآنَ یهدی لِلتی هی أقومُ» سوره اسراء (17) آیه 9.
8ـ «قد جائکم موعظة من ربکّم و شفاءٌ لما فی الصُّدُور» سوره یونس (10) آیه 57.
9ـ «لَقَدْ صرّفنا فی هذا القرآن لیذّکّروا» سوره اسراء (17) آیه 41.
10ـ قال رسول اللّه ـ صلی اللّه علیه و آله و سلم ـ : «القرآنُ ... عصمةٌ مِن الهَلکة ... و امانٌ مِنَ الْفِتَنِ.»؛ اصول کافی، ج 2، ص 600.
11ـ قال علی ـ علیه السلام ـ : «کتابُ اللّه ... هُو الصراطُ المُستقیم.»؛ بحارالانوار، ج 92، ص 25.
12ـ در بین برخی از مفسّران مشهور است که رحمان به رحمت و بخشش و احسان عام خداوند نسبت به همه بندگان (اعم از نیکوکار و بدکار) اشاره دارد؛ چه اینکه میبینیم مثل باران، رحمت بی حسابش همه را رسیده و خوان نعمت بیدریغش همه جا کشیده... ولی رحیم به رحمت خاص پروردگار اشاره دارد که به بندگان مطیع و فرمانبردار و صالح و درستکار اختصاص داده شده است. تفسیر نمونه، ج 1، ص 10.
13ـ سوره نمل (27) آیه 30.
14ـ تفسیر نمونه، ج 1، ص 3.
15ـ همان، ص 129.
16ـ همان، ص 130؛ المیزان، ج 12، ص 201.
17ـ ای پیامبر، به تو سبعالمثانی را عطا کردیم.
18ـ معجزات پیامبر اکرم ـ صلی اللّه علیه و آله و سلم ـ دو گونه است: الفـ معجزات قولی: مثل قرآن، بـ معجزات فعلی: مثل شقّالقمر. معجزات قولی مهمتر است؛ چون محدود به زمان و مکان خاصی نیست و برای همیشه باقی میماند. ولایت تکوینی، ص 55.
19ـ پیامبر که دارای معجزه است لازم است مردم را به مقابله دعوت کند؛ به این معنا که علامت و نشانه درستی گفتار خود را معجزه خویش معرفی کند، تا اگر دیگران میتوانند همانند آن را بیاورند، این کار را در اصطلاح تحدّی میگویند. تفسیر نمونه، ج 1، ص 83.
20ـ سوره اسراء (17) آیه 88.
21ـ سوره هود (11) آیه 14 ـ 13.
22ـ سوره یونس (10) آیه 38.
23ـ تفسیر نمونه، ج 1، ص 88.
24ـ عدهای از فصیحان و بلیغان عرب در صدر اسلام، تصمیم به این کار گرفتند. یک سال هم تلاش کردند؛ اما در نهایت نتوانستند حتی یک سوره بیاورند. اینجا بود که زبان به تهمت گشودند و نسبت سحر و افترا به پیامبر دادند. تفسیر موضوعی، آیة اللّه جوادی آملی، ج 1، ص 174.
25ـ سوره حجر (15) آیه 9.
26ـ عالم ذر: عالمی است بین عالم نور و عالم دنیا. ما انسانها پیش از اینکه به این عالم بیاییم، در آنجا بودهایم و پیمان و وعده دادهایم، هر چند اکنون آن را فراموش کردهایم.
27ـ سوره اعراف (7) آیه 172؛ اصول کافی، ج 2، ص 12؛ المیزان، ج 8، ص 339.
28ـ المیزان، ج 8، ص 339، اصول کافی، ج 2، ص 10، ح 1.
29ـ اصول کافی، ج 2، ص 10، ح 3.
30ـ سوره یس (136) آیه 30.
31ـ همان.
32ـ نهجالبلاغه، ترجمه دشتی، خطبه 1، ص 36.
33ـ تفسیر نمونه، ج 1، ص 104.
34ـ همان، ج 8، ص 342؛ تفسیر موضوعی، ج 12، ص 120.
35ـ امام صادق ـ علیه السلام ـ ، رک: المیزان، ج 8، ص 340.
36ـ سوره اعراف (7) آیه 173.
37ـ همان.
38ـ «لا یَعْصُونَ اللّهَ ما أَمَرَهُمْ»«ملائکه خدا را معصیت نمیکنند.» سوره تحریم (66) آیه 6.
39ـ بحارالانوار، ج 18، ص 345.
40ـ تسنیم، ج 3، ص 39 ـ 40.
41ـ سوره حجر (15) آیه 29.
42ـ مثنوی معنوی، ج 1، ص 63.
43ـ همان، ص 262.
44ـ سوره بقره (2) آیه 161.
45ـ سوره محمّد (47) آیه 27.
46ـ سوره الحاقّة (69) آیه 30 ـ 32.
47ـ تسنیم، آیت اللّه جوادی آملی، ج 3، ص 208 و 209.
48ـ سوره فصلت (41) آیه 30.
49ـ بحارالانوار، ج 18، ص 345؛ مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایة، امام خمینی (ره)، ص 72.
50ـ دیوان بابا طاهر همدانی، ص 61.
51ـ المیزان، ج 1، ص 116.
52ـ سوره بقره (2) آیه 31.
53ـ «تأدبّوا بآداب اللّه؛ به آداب و صفات الهی متأدب شوید.» بحارالانوار، ج 47، ص 237.
54ـ سوره نور (24) آیه 22.
55ـ تسنیم، آیت اللّه جوادی آملی، ج 3، ص 204.
56ـ ر.ک: تفسیر نمونه، ج 22، ص 394 و 395.
57ـ مفاتیح الجنان، ص 236.
58ـ سوره فصلت (41) آیه 30.
59ـ سوره جن (72) آیه 16.
60ـ نهج البلاغه، خطبه 176/13.
61ـ دیوان اشعار استاد علامه حسن زاده آملی (دام عزه)، ص 138.
62ـ سوره مطففین (83) آیه 14.
63ـ اشاره به این رباعی استاد علامه حسن زاده آملی (دام عزه): ما جدولی از بحر وجودیم همه ما دفتری از غیب و شهودیم همه ما مظهر واجب الوجودیم همه افسوس که در جهل غنودیم همه دیوان اشعار، ص 213.
64ـ سوره بقره (2) آیه 31.
65ـ شرح اصول کافی ملاصدرا، ج 1، ص 365، نکته پنجم.
66ـ دیوان حافظ، ص 96.
67ـ سوره بقره (2) آیه 32.
68ـ همان، آیه 30.
69ـ المیزان، ج 1، ص 115؛ تسنیم، ج 3، ص 64.
70ـ بحارالانوار، ج 57، ص 324.
71ـ بحارالانوار، ج 57، ص 321 و 336.
72ـ همان، ج 25، ص 25.
73ـ المیزان، ج 1، ص 123.
74ـ تسنیم، ج 3، ص 272.
75ـ المیزان، ج 1، ص 125؛ تسنیم، ج 3، ص 272.
76ـ تفسیر نمونه، ج 1، ص 127.
77ـ تسنیم، ج 3، ص 288.
78ـ تفسیر نمونه، ج 1، ص 135.
79ـ المیزان، ج 1، ص 140.
80ـ تفسیر نمونه، ج 1، ص 138.